وانشات •|• وقتی قهر هستید
شوتو
بعد از صبحت کوچیکی که حالت کمی تند داشت شوتو از خونه به بهانه ی کارهاش بیرون رفت و شما توی خونه تنها موندید. از روی تخت بلند شدید و نفس عمیق صدا داری کشیدید. دست به کمر شدید و تمام خونه رو تمیز کردین و یه ص ظرف سوبا درست کردین. میدونستید این حتما شوتو رو خوشحال میکنه. بعدش یه حموم رفتید و بهترین لباستون رو پوشیدی و منتظر شدید...
باکوگو
کاتسوکی بعد از اینکه کلی داد و بیداد کرد از خونه بیرون رفت و در هم به هم کوبید. شما از این رفتار کاتسوکی خیلی ناراحت شدید و رفتید توی اتاقتون و زیر پتو گریه میکردین
ایجیرو
ایجیرو همیشه میگفت که چرا مراقب خودت نیستی و اینا اما ایندفعه کاملا متفاوت بود. درسته که یکم صداش رو بلند کرده بود ولی شما اصلا خوشتون نیومده بود برای همین رفتید توی اتاق و در رو هم قفل کردین و ایجیرو هم با کلافگی روی مبل توی هال نشست.
دنکی
کامیناری یه مدت بود بهونه های الکی میگرفت و سر هر چیزی مشکل درست میکرد. امروز هم همین بساط بود و شما دیگه خسته شدید،. بهش گفتید که اگه قراره اینطوری باشه کلا باهاش قطع رابطه میکنید. و بعدش از خونه ی کامیناری بیرون زدید و به خونه ی خودتون رفتید
ایزوکو
یه مدت بخاطر فشار های کاریش عصبی بود. امروز سر یه موضوعی که خودتونم کامل متوجه نشدید سرتون داد زد و بعدشم از خونه رفت بیرون
تانجیرو
یه بار سر نزوکو با تانجیرو دعواتون شده بود. تانجیرو تقریبا اصلا به شما توجه نمیکرد و همش حواسش به نزوکو بود. چند بار هم سعی کردین باهاش صحبت کنید که جوابتون شد: عزیزم بعدا الان میخوام برم پیش نزوکو یا : نزوکو تنهاست خوب نیستد
دیگه تحمل نداشتید و رفتید رک و پوست کنده بهش گفتید که یکم بیشتر بهش توجه کنید و هی دور و ور نزوکو نباشید. تانجیرو هم سعی میکرد بهتون بگه که نزوکو خواهرمه و اینا و شما دیگه اشک توی چشماتون حلقه زد و بهش گفتید که با خواهرش تا آخر عمرش زندگی کنه و اونجا رو ترک کردید.
اینوسکه
اینوسکه برای اینکه چرا اینقدر با زنیتسو و تانجیرو گرم میگیرید دعوا درست کرده بود. همش داد میزد و فحش میداد آخرم شما بهش گفتید خفه شو و از کنارش بی تفاوت گذشتید.
زنیتسو
زنیتسو سر اینکه چرا اینقدر حواس پرتید و چند بار نزدیک بود بمیرید باهاتون حرف میزد. آخر دیگه عصبانی شد و بهتون گفت که : اگه ضعیف و دست و پا چلفتی هستی بهتره کلا شیطان کش بودن رو کنار بزاری. شما هم بهتون برخورده بود و بهش گفتید که : اگه همین ضعیف دست و پا چلفتی نبود تو همون موقعی که 16 سالت بود مرده بودی و از اونجا رفتید.
مگومی
مگومی سر اینکه چرا اینقدر بیخیالی و حواس پرتی دعواتو شده بود و شما هم همش مخالفت میکردید. آخرم مگومی بهتون گفت که خفه شید و از خونه بیرون رفت
گوجو
این دعوا نمیکنه بابا اما اگه بخواد دعوا کنه بخاطر اینه که شیرینی هاش رو خورده بودید. برای همین قهر کرد
یوجی
سر یه مسئله ای دعواتون شده بود و یوجی آخر سرتون یه داد زد و گفت که از جلو چشماش گم شید شما هم ناراحت شدید و در حالی که گریه میکردین به سمت خونه ی خودتون رفتید.
بعد از صبحت کوچیکی که حالت کمی تند داشت شوتو از خونه به بهانه ی کارهاش بیرون رفت و شما توی خونه تنها موندید. از روی تخت بلند شدید و نفس عمیق صدا داری کشیدید. دست به کمر شدید و تمام خونه رو تمیز کردین و یه ص ظرف سوبا درست کردین. میدونستید این حتما شوتو رو خوشحال میکنه. بعدش یه حموم رفتید و بهترین لباستون رو پوشیدی و منتظر شدید...
باکوگو
کاتسوکی بعد از اینکه کلی داد و بیداد کرد از خونه بیرون رفت و در هم به هم کوبید. شما از این رفتار کاتسوکی خیلی ناراحت شدید و رفتید توی اتاقتون و زیر پتو گریه میکردین
ایجیرو
ایجیرو همیشه میگفت که چرا مراقب خودت نیستی و اینا اما ایندفعه کاملا متفاوت بود. درسته که یکم صداش رو بلند کرده بود ولی شما اصلا خوشتون نیومده بود برای همین رفتید توی اتاق و در رو هم قفل کردین و ایجیرو هم با کلافگی روی مبل توی هال نشست.
دنکی
کامیناری یه مدت بود بهونه های الکی میگرفت و سر هر چیزی مشکل درست میکرد. امروز هم همین بساط بود و شما دیگه خسته شدید،. بهش گفتید که اگه قراره اینطوری باشه کلا باهاش قطع رابطه میکنید. و بعدش از خونه ی کامیناری بیرون زدید و به خونه ی خودتون رفتید
ایزوکو
یه مدت بخاطر فشار های کاریش عصبی بود. امروز سر یه موضوعی که خودتونم کامل متوجه نشدید سرتون داد زد و بعدشم از خونه رفت بیرون
تانجیرو
یه بار سر نزوکو با تانجیرو دعواتون شده بود. تانجیرو تقریبا اصلا به شما توجه نمیکرد و همش حواسش به نزوکو بود. چند بار هم سعی کردین باهاش صحبت کنید که جوابتون شد: عزیزم بعدا الان میخوام برم پیش نزوکو یا : نزوکو تنهاست خوب نیستد
دیگه تحمل نداشتید و رفتید رک و پوست کنده بهش گفتید که یکم بیشتر بهش توجه کنید و هی دور و ور نزوکو نباشید. تانجیرو هم سعی میکرد بهتون بگه که نزوکو خواهرمه و اینا و شما دیگه اشک توی چشماتون حلقه زد و بهش گفتید که با خواهرش تا آخر عمرش زندگی کنه و اونجا رو ترک کردید.
اینوسکه
اینوسکه برای اینکه چرا اینقدر با زنیتسو و تانجیرو گرم میگیرید دعوا درست کرده بود. همش داد میزد و فحش میداد آخرم شما بهش گفتید خفه شو و از کنارش بی تفاوت گذشتید.
زنیتسو
زنیتسو سر اینکه چرا اینقدر حواس پرتید و چند بار نزدیک بود بمیرید باهاتون حرف میزد. آخر دیگه عصبانی شد و بهتون گفت که : اگه ضعیف و دست و پا چلفتی هستی بهتره کلا شیطان کش بودن رو کنار بزاری. شما هم بهتون برخورده بود و بهش گفتید که : اگه همین ضعیف دست و پا چلفتی نبود تو همون موقعی که 16 سالت بود مرده بودی و از اونجا رفتید.
مگومی
مگومی سر اینکه چرا اینقدر بیخیالی و حواس پرتی دعواتو شده بود و شما هم همش مخالفت میکردید. آخرم مگومی بهتون گفت که خفه شید و از خونه بیرون رفت
گوجو
این دعوا نمیکنه بابا اما اگه بخواد دعوا کنه بخاطر اینه که شیرینی هاش رو خورده بودید. برای همین قهر کرد
یوجی
سر یه مسئله ای دعواتون شده بود و یوجی آخر سرتون یه داد زد و گفت که از جلو چشماش گم شید شما هم ناراحت شدید و در حالی که گریه میکردین به سمت خونه ی خودتون رفتید.
۱۶.۳k
۰۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.